سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

مطالبی که در این سایت نوشته می‌شود به منزله تخصص من در آن‌ها نمی‌باشد، بلکه صرفاً آغازی است در مسیری طولانی برای یادگیری بهتر و عمیق‌تر.

آخرین نظرات
  • ۱۶ خرداد ۹۸، ۰۰:۲۳ - محمد
    عالی
  • ۱۴ آذر ۹۷، ۱۸:۰۶ - خ
    عالی
  • ۸ آذر ۹۷، ۲۰:۰۷ - محمد علی
    احسنت

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):


من در نگاه خودم، دنیا را با چنین استعاره‌ای می‌فهمم:

فرض کنید که چشم شما را بسته‌اند (و هرگز تا ابد باز نخواهند کرد) و شما را در سرزمینی پر از پستی و بلندی با کوه‌ها و تپه‌های زیاد، رها کرده‌اند و از شما خواسته‌اند که با راه رفتن، به تدریج به بالاترین نقطه‌ی ممکن دست پیدا کنید.

در این سرزمین، انسانهای زیاد دیگری هم هستند که مانند شما، با چشمان بسته در حرکت هستند و فاصله‌ی ما چنان زیاد است که صدای یکدیگر را می‌شنویم اما عموماً با یکدیگر برخورد نمی‌کنیم.

همه هم، به دنبال پیدا کردن بلندترین نقطه هستند.

چگونه راه خود را پیدا می‌کنید و به سمت بلندترین نقطه می‌روید؟

احتمالاً پای خود را کمی از جایی که هست تکان می‌دهید و بر نقطه‌ی دیگری می‌گذارید. اگر احساس کردید که کمی بلندتر از جای فعلی است، گام دوم را هم برمی‌دارید. اگر احساس کردید که ارتفاع آن کمتر از جای فعلی است، پای خود را بر تکیه گاه قبلی می‌گذارید و دوباره در جهتی دیگر، یک گام برمی‌دارید.

این کار را دائماً انجام می‌دهید تا به نقطه‌ای برسید که به هر سو گام برمی‌دارید، می‌بینید که نقطه‌ی جدید، پایین‌تر از نقطه‌ی فعلی شماست و تصمیم می‌گیرید که در آنجا ماندگار شوید.

این استعاره، برای من که دانش و سواد چندانی ندارم، استعاره‌ای ساده و زودفهم است که کمک می‌کند دنیا را بهتر بفهمم.

آن ارتفاع را، نمادی از رضایت در نظر می‌گیرم. نمادی از تعالی. نمادی از درک بهتر عالم هستی. نمادی از آرامش. نمادی از هر انگیزه‌ای که مطلوب انسان است و برای کسب آن تلاش می‌کند.

از سوی دیگر، چشم‌مان را بسته می‌بینم. ما فقط چند گام نزدیک را می‌بینیم. دور دست‌ها را نمی‌بینیم. نمی‌دانیم که رفتار امروز یا تصمیم امروز یا گام امروز، قرار است در آینده ما را به کجا برساند. ما فقط با هر گامی که برمی‌داریم می‌بینیم که اوضاع کمی بهتر یا کمی بدتر شده.

فکر می‌کنم فقط صدای دیگران را می‌شنویم. چون هرگز شیوه‌ای نداریم که واقعاً بفهمیم آن فرد دیگری که می‌شناسیم یا حتی کنار ماست، در نقطه‌ای بالاتر از ما قرار گرفته یا پایین‌تر.

شاید از صدا یا حرف‌ها، حدسهایی بزنیم. اما به خوبی می‌دانیم که این حدس‌ها، هرگز دقیق و قطعی نیست.

این استعاره، پیام دیگری هم دارد که برای من بسیار مهم است:

بسیاری از ما، در نقطه‌ای قرار می‌گیریم که گام به هر سو بر می‌داریم، می‌بینیم پایین‌تر از نقطه‌ی فعلی است. پس با خیال راحت آنجا می‌مانیم و می‌گوییم: آخر دنیا همین است. آخر لذت همین است. آخر درک عالم هستی همین است. آخر فهم از جهان همین است. اخر آسایش همین است. آخر درآمد همین است. آخر موفقیت همین است. اینجا دیگر منزل‌گاه نیست. بلکه سرمنزل مقصود است!

در حالی که ممکن است گرفتار تپه‌ای کوچک باشیم و کمی دورتر (یا خیلی دورتر) قله‌های بلندی وجود داشته باشند که هرگز از آنها مطلع نشویم.

استعاره‌ی من در مورد جستجوی بلندترین تپه (یا قله)، دو نکته‌ی کلیدی برای خودم دارد:

نکته‌ی اول اینکه به خاطر داشته باشم که رشد و کمال و موفقیت و نگاه عمیق‌تر به جهان اطراف، زمانی به وجود می‌آید که گاهی اوقات حاضر باشیم از نقطه‌ی بهینه‌ی محلی یا آن منزلگاه موقت عبور کنیم.

و نکته‌ی دوم اینکه فراموش نمی‌کنم و نمی‌کنیم که چشم‌هایمان بسته است. این فقط حدس ماست که قله‌ی بلندتری هم هست. ممکن است در نهایت به دره‌ای عمیق‌تر تا تپه‌ای با ارتفاع کمتر برسیم.

چرا برنامه ریزی سنتی به سادگی امکان پذیر نیست

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۵
صادق سلمانی

دلیل ندارد که من تلاش کنم تا هفتاد میلیون نفر یا هفت میلیارد نفر من را بشناسند و من در میانشان مشهور باشم. مشهور بودن در میان ده نفر یا پنجاه نفر یا پانصد نفر کافی است. به شرطی که از تمام دانش و نگرش و تجربه و ابزار خودم استفاده کنم تا آن جامعه‌ی کوچک را خودم انتخاب کنم و شکل دهم.

باور جدیدی که طی سالهای اخیر در تایید و تکمیل حرف قبلی‌ام به آن رسیده‌ام این است که:


🌟انسان از متوسط کسانی که او را می شناسند چندان فراتر نمی رود.🌟


به هر حال، وقتی من انتخاب می‌کنم که در اینستاگرام باشم یا نباشم، وقتی انتخاب می‌کنم که کسی را بلاک کنم یا نکنم، وقتی انتخاب می‌کنم که سایتم را از طریق گوگل یا معرفی دوستان پیدا کنند یا بنر تبلیغاتی در یک سایت خبری، وقتی که انتخاب می‌کنم اکانتم خصوصی باشد یا عمومی، وقتی انتخاب می‌کنم که برای سخنرانی به چه شهرهایی مسافرت کنم و به چه شهرهایی مسافرت نکنم، وقتی انتخاب می‌کنم که چه کسانی در زیر نوشته‌هایم کامنت بگذارند و چه کسانی نگذارند (و ده‌ها مورد مشابه دیگر)، وقتی انتخاب می‌کنم که فقط در اینستاگرام باشم یا در تلگرام هم کانال داشته باشم، وقتی تصمیم می‌گیرم که مخاطب اینستاگرامی را به تلگرام کیش کنم یا نکنم یا مخاطب تلگرامی را به سمت اینستاگرام فشار دهم یا ندهم (اگر لغت‌هایم مودبانه نیست، لطفاً بخوان: Putting the audience through the other media channels)  به نوعی در حال انتخاب کردن کسانی هستم که من را می‌شناسند.

پس وقتی شناسندگان خود را انتخاب می‌کنی، به تدریج رفتارهایی را هم انتخاب می‌کنی که بتوانی آن افراد را هدف قرار دهی و به دایره‌ی شناسندگان خود جذب کنی یا در دایره شنوندگان خود حفظ کنی.

اگر حرف‌های من کمی تلخ به نظر می‌رسد، کافی است محدودیت عمر را در نظر بگیری.

اگر عمر نامحدود بود، می‌توانستیم از این همه انتخاب بگریزیم. اما اکنون چنین چاره‌ای نیست.


منبع: خلاصه ای از پست محمدرضا شعبانعلی

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۴۲
صادق سلمانی

داشتن مهارتی که در آن جزو دهک اول یا دوم جامعه نباشیم، با نداشتن آن مهارت تفاوت جدی ندارد. به عبارتی اگر در ایران (یا هر جامعه‌ای که در آن کار می‌کنیم) صد نفر هستند که گزارش نویسی انجام می‌دهند، ما تنها زمانی می‌توانیم از این مهارت به عنوان اهرمی برای رشد و پیشرفت و تمایز استفاده کنیم که ترجیحاً جزو ده نفر اول و در بدترین حالت جزو بیست نفر اول باشیم. در غیر این صورت بهتر است یادگیری مهارت گزارش نویسی را رها کنیم و به سراغ مهارت دیگری برویم که امکان حضور در دهک اول و دوم را برای ما فراهم می‌کند.

منبع: سایت متمم


کانال سایت در تلگرام: https://telegram.me/futureskills

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۲
صادق سلمانی

یک ویدئوی کوتاهی را آماده کرده ام و نحوه تبدیل سطر به ستون و یا ستون به سطر را در اکسل توضیح داده ام. این آموزش برای نوشتن گزارش و یا پایان نامه مفید خواهد بود.

لینک دانلود ویدئو در آپارات



کانال سایت در تلگرام: https://telegram.me/futureskills

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۹
صادق سلمانی

شنبهفتوشاپ

یک‌شنبهایروبیک

دوشنبهسنتور

سه‌شنبهزبان

چهارشنبهنقاشی

پنج‌شنبهتئاتر

جمعهداستان‌نویسی

 نظر شما درباره برنامه هفتگی بالا چیست؟ آیا از این همه تنوع به وجد آمده‌اید؟ آیا داشتن چنین سبدی از مهارت‌ها را نشانه‌ی هوشمندی می‌دانید؟ آیا شادی زیادی در داشتن و اجرای چنین برنامه‌ای وجود دارد؟ آیا صاحب چنین برنامه‌ای را فردی با بهره وری بالا می دانید؟

چنین افرادی در اطراف ما کم نیستند، خود ما هم به داشتن چنین برنامه ای بی میل نیستیم و شاید اصلاً داشتن چنین برنامه ای را از شاخص های موفقیت یک انسان بدانیم و اگر چنین برنامه‌ای نداریم به خاطر کمبود پول و زمان و… است.

اما من جور دیگری فکر می‌کنم: صاحب چنین برنامه‌ای یک همه کاره‌ی هیچ کاره است، اقیانوسی به عمق نیم سانت.

انسانی‌ست مشوش و درمانده در تصمیم‌گیری و انتخاب.

و سرنوشت محتوم چنین برنامه ی جز شکست در برنامه ریزی و آسیب خوردن عزت نفس نیست.

همان حکایت قدیمی تردمیل های تارعنکوبت بسته، کتاب هایی که راهی انباری می شود.

چه کمیاب است کسی که استادی در یک یا تعداد محدودی از مهارت‌ها را به میانحال بودن در انبوهی از مهارت‌ها ترجیح بدهد.

و چه نادر است کسی که به چیزهایی که فکر می‌کند و می‌نویسد، عمل کند!

منبع: سایت شاهین کلانتری


کانال سایت در تلگرام: https://telegram.me/futureskills

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۲
صادق سلمانی