بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):
اکثر ما، وقتی میتوانیم چیزی را بدانیم، نمیتوانیم از دانستن آن
صرف نظر کنیم. الان خیلی از ما، از اینستاگرام و تلگرام استفاده میکنیم.
فرض کنید
دو قابلیت جدید در این نرم افزارها اضافه شود. به نظر
شما، از فردا صبح، چند میلیون نفر ساعت از وقت ملت شریف ایران، صرف سر زدن به این
دو گزینه و مرور اطلاعات آنها خواهد شد؟
ما تا امروز، این قابلیتها را در اختیار نداشتهایم و مشکلی هم
نداشتیم و همه چیز به خوبی پیش میرفت. اما حالا که فرصتی هست که چیزی را
بدانیم حیف است آن را ندانیم! به هر حال، اطلاعات ارزشمندی است و میتواند مفید
باشد.
برای این
رفتار و رفتارهای مشابه با آن، میتوان توضیحات و توجیهات زیادی ارائه کرد که من
الان قصد ندارم وقت شما را با فهرست کردن آنها بگیرم. اما توجه به یک مورد از این
انگیزهها، میتواند برای ما مفید و آموزنده باشد:
افزایش تسلط و کنترل ما بر محیط
بسیاری از ما، تمایل داریم که تسلط بیشتری بر
دنیا و محیط اطراف خود داشته باشیم. این میل
به تسلط به
عنوان انگیزهای قدرتمند، بر روی بسیاری از رفتارها و تصمیمهای ما تاثیر میگذارد.
میتوانیم
فرض کنیم که یکی از علتهای اینکه ابهام برای ما دوست داشتنی نیست، این است که
ابهام این پیام را برایمان دارد که: تو آن قدرها هم که فکر میکنی، بر محیط خود و
زندگی خود و دنیای خودت تسلط نداری.
به هر حال، نداشتن کنترل
بر محیط و پیش بینی ناپذیر بودن آینده، برای بسیاری از ما، تجربهی شیرینی نیست. برنامه
ریزی، زمانی این ادعا را داشت که میتواند این تسلط بر آینده را بیشتر کند و به
دلیل همین ادعا (که در عمل هم اثبات شد) ارج و قرب زیادی یافته بود و سالها بر تخت
سلطنت، تکیه زده بود.
این روزها – مانند بسیاری از دیدگاههای سنتی که
به تدریج بازنشسته میشوند – برنامه ریزی هم، باید بپذیرد که در مقایسه با وقت و
انرژی که از ما میگیرد، نمیتواند برای ما، کنترل چندان زیادی بر روی حال و آینده،
ایجاد کند.
در این میان ما چه باید بکنیم؟ ما چگونه برای یک
زندگی بهتر و تجربیات شیرینتر و عمیقتر در دنیا، برای تجربهی موفقیت (نماد
بیرونی پیروزی) و رضایت (نشانهی درونی پیروزی)، تلاش کنیم؟
شاید یکی
از مهمترین باورهایی که باید به تدریج در مدل ذهنی خود تعبیه کنیم این است که:
موفقیت
و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخابهای بهتر
در آن محیط هستند.
ابهام،
بخش جدایی ناپذیر زندگی است و اگر دقیقتر بگوییم، خود زندگی است. به جز
مردگان، تنها کسی که ابهام را تجربه نمیکند، کسی است که در زندان به حبس ابد
محکوم است. او غذای هر روز و برنامه هر روزش را میداند و دنیایش به اتاقی کوچک
محدود شده و تنها چیزی که در مورد آینده نمیداند، زمان مرگ است که آن هم مهم
نیست. چه آنکه او، از هم اکنون مرده است و در جایی کمی بزرگتر از یک گور، حبس شده
است.
البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در
زندگی وجود دارد و نمیتوان آن را حذف کرد، همهی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که
من میخواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:
هدف ما در زندگی، کاهش این ابهامها نیست. بلکه
یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست. هنر ما، فرار از ابهام یا حتی
توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل
هوایی که تنفس میکنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش
ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربهی بهتر از زندگی است که میتواند
کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.
اگر
نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش
عمدهی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:
توقف - در این حالت میگویم:
بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه میشود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفتهام و
تکلیف آیندهام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمیدانم کار پیدا
میکنم یا نه. فعلاً که نمیدانم شریک زندگیام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً
قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمیدانم میخواهم در این شرکت بمانم
یا نه. فعلاً که نمیدانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً که بحث
برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همهی انسانهای فعلاً نمیدانمها در کنار جادهی زندگی میمانند و فعلاً میدانمها از کنار آنها عبور میکنند و میروند.
انتخاب
گزینههایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش میدهد - بسیاری از انتخابهای
زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است.
آن هم معمولاً از طریق گزینههای اشتباه. مثلاً فکر میکنم کسی که کارشناسی ارشد
میخواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آیندهاش وجود
دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام میدهم. همینطور در
رابطهی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر میکنم نقاط
ابهام رابطه و زندگیام کمتر میشود.
اینجا کسی را لازم داریم
که با نگاه مهندسی فریاد بزند: دوست عزیز من. اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه
کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده
هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی
را حل میکنی!