هدف گذاری برای سبک زندگی یا سطح زندگی؟
بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):
واعظان موفقیت میگویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی میگویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازیهای ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.
نمیخواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که سادهسازیهای زیادی در این توضیحات انجام شده.
کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو میدود و لقمهاش را در راه میخورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی میدود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسهی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیدهای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه میکند. بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق میزند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش میدهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال میزند.
کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار میشود، نرمش یا پیاده روی نمیکند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین میگردد، اگر روزی حیاط خانهاش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.
کسی که امروز، کتاب نمیخواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه میزند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوههای جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.
دانشجویی که امروز دنبال جزوهی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعهی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیدهی تعطیل با حرفها و تحلیلهای کوتاه و تکراری تبدیل میشود که فرزندان و نوهها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.
کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را نمیتواند در برنامه روزانهاش قرار دهد و مدام از گرفتاریها حرف میزند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.
کسی که امروز، نمیتواند موبایلش و چراغهای اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامههای زندگیاش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپهای قبل از کنسرت و اتفاقهای بعد از کنسرت است که در زندگیاش سهم خواهد یافت.
کسی که امروز، نمیتواند در پارک اطراف خانهاش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.
سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل میگیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر میکنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر میکند، مصداقهای آن معیارهاست.
من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمیگذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) میتوان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.
تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگیام نخواهد یافت.
سطح زندگی ما به تدریج تغییر میکند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر میرسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیقتر و قابل دفاعتر بگویم:
بر خلاف تصور عامهی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.
ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتاً زیاد میخواهد و تغییر سبک زندگی، ارادهی زیاد.