سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

مطالبی که در این سایت نوشته می‌شود به منزله تخصص من در آن‌ها نمی‌باشد، بلکه صرفاً آغازی است در مسیری طولانی برای یادگیری بهتر و عمیق‌تر.

آخرین نظرات
  • ۱۶ خرداد ۹۸، ۰۰:۲۳ - محمد
    عالی
  • ۱۴ آذر ۹۷، ۱۸:۰۶ - خ
    عالی
  • ۸ آذر ۹۷، ۲۰:۰۷ - محمد علی
    احسنت

۲۷ مطلب با موضوع «تلنگر به خودم» ثبت شده است

امشب برای بار دوم فیلم سینمایی گرگ وال استریت (The Wolf of Wall Street) را دیدم. از بخش های اول و آخر فیلم خیلی لذت می برم، اونجایی که این حرف ها زده میشه:




دو کار اصلی باید انجام دهیم:

۱) نیازها را به درستی تشخیص دهیم.

۲) مهارت پرزنت کردن خودمون و مهارت هامون را داشته باشیم؛ به قول یکی از اساتید دانشگاه تهران: show off خوبی داشته باشید!

۰ نظر ۰۴ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۴
صادق سلمانی


در روز یکشنبه 25 مهر 95 از پایان نامه ارشد خودم دفاع کردم و حالا وقت آن است که برای آینده خودم تصمیم گیری کنم. در حال حاضر در بین یک چند راهی بزرگی قرار گرفته ام:

  • اپلای (پروسه 1 ساله)
  • دکترا در ایران (پروسه 6 ماهه)
  • سربازی (پروسه 2 ساله)
  • یادگیری زبان دوم یا سوم (پروسه حداقل 1 ساله)
  • یادگیری زبان کدنویسی جدید (پروسه حداقل 6 ماهه)
  • تألیف کتاب و مقاله (پروسه 6 ماهه)
  • پروژه کسری خدمت (نامعلوم)
  • و چند مورد دیگر
انتخاب هر کدام از موارد بالا، مسیر و روش و تلاش خاص خودش رو داره... از طرفی ممکنه دچار موازی کاری هم بشوم، یعنی هم به فکر اپلای باشم و هم یادگیری زبان سوم... این را اینجا نوشتم تا خودم را مسئول صد در صدی تصمیم گیری الآنم و آینده خودم بدونم... در حال حاضر مشکلات اقتصادی و وضع بیکاری و هیچ چیز دیگه ای در تصمیم گیری من دخیل نیست و من با فکری آزاد میتونم انتخاب هایم را انجام دهم؛ پس هر اتفاقی در آینده بیفتد، خودم مسئول آن هستم و نه هیچ کس دیگری!
به شخصه دیگه از این این وضعیت بریده ام... تا کی کارهای تکراری را به امید نتایج متفاوت انجام دهم؟! 
۳ نظر ۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۵
صادق سلمانی


محمدعلی کلی (قهرمان بوکس دنیا) یک جمله خیلی معروف داره که:

وقتی ازش پرسیدن چند تا شنا میری؟ گفت: من اصلا تعدادشو نمیشمرم! زمانی میشمرم که دردش شروع شده باشه. وقتی درد رو احساس کنم، اون موقع میشمرم، چون اون موقعست که واقعا حساب میشه... این چیزیه که تو رو قهرمان میکنه.


دانلود کلیپ تصویری


پی نوشت نامربوط: 

امروز تصمیم گرفتم که موارد زیر را وارد برنامه زندگی خودم بکنم:

  • اگر روی چیزی که نمی دانم تمرکز کنم، کارهای زیادی هست که می توانم انجام دهم (مثلاً اطلاعات من در مورد زمین شناسی بسیار کم است).
  • به جای شمردن تعداد مقالات و کتاب های خوانده شده خودم، روی کتاب ها و مقاله هایی که می توانم بخوانم ولی هنوز نخوانده ام تمرکز کنم.
  • به جای محاسبه مقدار ساعاتی که کار و مطالعه و فعالیت می کنم، تعداد ساعت هایی را بشمارم که هدر می دهم و کار خاصی انجام نمی دهم.
  • به جای محاسبه درآمد ماه گذشته ام (ممکن است این درآمد بسیار ناچیز باشد)، به این فکر کنم که چرا نتوانستم سه برابر آن را کسب کنم.
۰ نظر ۲۸ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۷
صادق سلمانی


نسیم طالب یک جمله خیلی خوبی داره که میگه:

فقط به کسی می‌توان اعتماد کرد که پای خودش در حرف‌ها و تصمیم‌هایش گیر باشد.


دلیل اصلی من برای اینکه دیگه کار مشاوره کنکور ارشد نفت را کنار گذاشتم همین است. حس کردم پای خودم در حرف ها و مشاوره هایم گیر نبود. هرچند پول خیلی ناچیزی دریافت می کردم ولی اگر دانشجو موفق میشد و یا نمیشد برای من تفاوتی نداشت. تا زمانی هم که نتوانم مکانیزمی برای این کار تعریف کنم، کار مشاوره کنکور را نخواهم کرد! 

معتقدم پیشرفت با همین کارهای خیلی کوچک شروع میشه که صد البته اجرای اونها برای من بسیار سخت هستند؛ ولی با تمام توانم سعی می کنم آنها را عملی کنم.

۰ نظر ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۳
صادق سلمانی

وقتی به این معروف شدید که مهم‌ترین کارها را به‌ سرعت آغاز کرده و آنها را سریع و درست انجام می‌دهید، از همۀ فرصت‌های فوق‌‌العاده‌ای که پیش روی‌تان قرار می‌گیرد، شگفت‌زده خواهید شد.

ما فقط زمانی چیزی را «می دانیم» که داریم آن را «اجرا می کنیم». وگرنه، یا آن را خوانده ایم، یا شنیده ایم، و یا فکر می کنیم که می دانیم!

جهان دیگر جای امنی برای کسی که تفکر کارمندی دارد، نیست. دیگر چیزی به عنوان یک شغل امن و مطمئن وجود ندارد. شاید تا چند سال پیش چنین تصوری دور از واقعیت نبود، اما اکنون واقعیت عوض شده است. در همه جای جهان، کم نیستند کسانی که پس از سال ها کار برای جایی، عذرشان خواسته می شود؛ و آن ها اگر یاد نگرفته و عادت نکرده باشند که کارشان را بر مبنای «نتیجه» (نه ساعت کاری) و با «روحیه کارآفرینی» انجام بدهند، روزگار سختی را در پیش خواهند داشت. به قول رابرت کیوساکی، «دیگر چیزی به عنوان یک شغل امن و مطمئن وجود ندارد.»

کسی که در پی یک زندگی مطمئن از لحاظ مالی است، می داند که به جای رفتن در پی «امنیت شغلی» و چشم داشتن به کمک دولت و این و آن، باید خودش آستین بالا بزند، کاری برای خودش دست و پا کند و جریان و جریان های درآمد برای خودش بسازد.

پی نوشت: منبع برخی جملات این پست را به یاد نمی آورم!

۱ نظر ۱۱ مهر ۹۵ ، ۰۱:۰۲
صادق سلمانی

نسیم طالب، دانشمند لبنانی‌الاصل ساکن آمریکا را از بزرگترین دانشمندان معاصر جهان در حوزه‌ی آمار و تحلیل ریسک می‌دانند. مشهور است که وی، یکی از گران‌قیمت‌ترین سخنران‌های حوزه‌ی مالی است و تحلیل‌هایش چنان دقیق و ارزشمند است که نشریات بزرگ، از ماه‌ها قبل از مصاحبه با او وقت می‌گیرند و منتظر می‌مانند.

بخشی از کتاب Antifragile او:

در یک محیط ساختارمند، ممکن است بعضی‌ها در مقایسه با بعضی دیگر، هوشمند‌تر باشند.

در واقع مدرسه‌ها این نوع سوگیری را دارند. آنها محیطی ساختارمند می‌سازند و به افرادی که در این محیط، هوشمندانه‌تر عمل می‌کنند امتیاز می‌دهند و هزینه‌ای که برای این سوگیری پرداخت می‌شود، ضعف این افراد در بیرون این محیط ساختاریافته است.

من خیلی با بدنسازی آشنا نیستم. اما ذهنیتی در مورد بدنسازی دارم که به نظرم در مورد دانش نیز مصداق دارد:

کسانی که در باشگاه‌های بدنسازی مدرن و گرانقیمت فعالیت می‌کنند، می‌توانند وزنه‌های بسیار سنگین را بردارنداعداد و ارقام مربوط به قدرت آنها، هر روز افزایش می‌یابد و ماهیچه‌هایشان به شکل تاثیرگذاری، رشد می‌کنداما وقتی در خیابان یک سنگ می‌بینند، نمی‌توانند آن را به راحتی بردارند. یا در یک دعوای خیابانی، به سادگی توسط فرد دیگری کتک می‌خورندفردی که در یک محیط نامنظم‌تر و بدون ساختار (محیط کوچه و خیابان) برای دعوا و درگیری تربیت شده است!

قدرت این افراد بدن‌ساز، به حوزه‌های بسیار مشخصی محدود استحوزه‌ای که فقط در داخل سالن بدنسازی معنا دارد و در دنیای بدون ساختار بیرون، به آن شکل، وجود ندارداحساس می‌کنم همین مسئله در مورد کسانی که در یک حوزه‌ی بسیار محدود، متخصص می‌شوند، در مقایسه با کسانی که به دنبال ارضاء کنجکاوی خود می‌روند نیز، مشهود استآنها را کمی از حوزه‌ی تخصصی خودشان دور کنید، می‌بینید که متلاشی می‌شوند. اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند و اهمیت هر حوزه‌ی دیگری را انکار می‌کننددرست مثل بعضی از مدیران ارشد شرکت‌ها که فقط برای شرکت در جلسه‌های خسته کننده‌ تربیت شده و به دلیل این توانمندی انتخاب شده‌اند، خیلی از این متخصصان هم به دلیل توانایی تمرکز بر موضوعات خسته کننده، انتخاب شده و رشد کرده‌اند.

من با خیلی از اقتصاددان‌هایی که مدعی هستند در حوزه ی ریسک و احتمال متخصص‌اند، مناظره داشته‌اموقتی آنها را کمی از آن حوزه‌ی محدود تخصصی خودشان دور می‌کنی (اما هنوز در زمین بازی آمار و احتمال هستی) سقوط آنها را می‌بینیدرست مانند همان پهلوان‌های بدن‌سازی که در مقابل اراذل خیابانی، می‌بازند!

منبع: سایت متمم

پی نوشت: به نظرم حرف کاملا درستی هست. به شخصه در این یک سال اخیر به اندازه کل دوران کارشناسی یادگیری داشته ام. مثلاً در یک بازه چند ماهه تمرکزم را گذاشتم به یک مقاله ای که در مورد ولتست در مخازن نفتی بود (این موضوع کاملاً بی ارتباط با موضوع پایان نامه ارشد من بود). می خواستم همون روابط را برای مخازن گاز میعانی بدست بیارم. مجبور شدم یه مقدار از مفاهیم درس کنترل را یاد بگیرم (از یکی از دوستانم در دانشگاه صنعتی اصفهان کمک گرفتم). بعدش متوجه شدم که باید اول دینامیک مخازن گاز میعانی را بهتر متوجه بشم، پس با کلی جستجو دو کتاب ولتست بسیار جدید و خوب را پیدا کردم. در ادامه فهمیدم که باید مباحث ریاضیاتی مثل کانولوشن، دی کانولوشن، رگراسیون، تخمین پارامترها و غیره را هم بلد باشم. همچنین متوجه شدم که نیاز زیادی به کدنویسی هست. من اون کار را رها کردم ولی دنیای جدیدی به روی من باز شد و متوجه شدم که ضعف های من در کجا هست. یکی دو تا کار مشابه دیگه هم در دست داشتم که از آن ها هم پی به ضعف های خودم بردم. الآن هم برای چند سال آینده ام برنامه ای ریخته ام تا اون ضعف های خودم را پوشش دهم. در حقیقت من که مدعی بودم ریاضیات را می فهمیدم، متوجه شدم که اگر با یک مسأله واقعی روبرو شوم، اصلا قادر به حل اون نخواهم بود. در حد همون تست های کنکور بلد هستم. یا مثلاً من که میتونستم برخی مدل ها را در نرم افزار سفیر آنالیز کنم، متوجه شدم که مثال های واقعی دنیای متفاوتی داره و نیاز هست که من چیزهای دیگیری هم (مانند زمین شناسی) بلد باشم تا بتونم اون مدل را تحلیل کنم. خلاصه اینکه به این نکته پی بردم که در ضمن اینکه باید در حیطه علاقه خودم فعالیت کنم، در کنارش هم باید آمادگی این رو داشته باشم که اگر کمی از این حیطه دور شدم، دچار تزلزل و فروپاشی نشم. این ها درس هایی است که از دوران ارشد گرفته ام!

۱ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۲
صادق سلمانی

یکی از نتایج حضور تکنولوژی در زندگی ما این است که قدرت تمرکز و توجه را از ما گرفته است. این روزها توجه منبعی است که از طلا، نقره و نفت کم یاب تر است و ارزش هر چیزی به کم یاب بودن آن است. ما الآن در عصر پریشان فکری هستیم. چطور می توانیم در این عصر، دوباره ذهنمون را متمرکز کنیم؟ دغدغه امروز من وقت نیست... وقت به اندازه کافی هست؛ مشکل این است که توجه ندارم و ذهنم درگیر کارهای دیگر هم هست... چالش امروز ما این است که این منبع محدود (توجه) را کجا خرج کنیم؟ مقدار توجه ما نسبت به گذشته تغییری نکرده ولی هر روز تبلیغات بیشتری از ما طلب توجه می کنند، نوتیفیکیشن های بیشتری توجه ما را جلب می کنند. برندها، دوستان، پیامک ها و خیلی چیزهای دیگه هم مدام دارند توجه ما را مصرف می کنند.

در این یک سالی که به بهانه انجام پروژه ارشد در خانه هستم، به درست بودن برخی چیزها شدیدا ایمان آورده ام و از امشب هم در جهت عمل به آن ها تلاش مضاعفی می کنم:

  • در یک لحظه، یک کار انجام دهم و در حقیقت موازی کاری نداشته باشموقتی که موازی کاری انجام می دهم، قدرت تحلیل من به شدت کاهش پیدا میکنه.
  • فعالیت مد نظرم باید از صفر تا صد انجام شود. 
  • تعهد زمانی مهم است: اگر من میگویم باید فلان پروژه را در یک ماه انجام دهم، بااااید در یک ماه انجام شود؛ در غیر این صورت باید عذرخواهی زیادی کنم.
  • برای من برنامه و اقدام مهم است؛ و نه ذات برنامه ریزی. کلاً برای برخی از ما اینکه هر جمعه شب بنشینیم و کلی برنامه ریزی کنیم و دوباره شنبه همین کار را انجام دهیم و الی آخر، سرگرمی خوبی است.
  • برای حریم شخصی خودم احترام قائلم، دیگران حق ندارند در مورد زندگی من دخالت کنند.
  • اگر مدام از این کار به اون کار بپرم، استرس زیادی را متحمل می شوم. و چقدر این متن رو دوست دارم:
چه کمیاب است کسی که استادی در یک یا تعداد محدودی از مهارت ها را به میانحال بودن در انبوهی از مهارت ها ترجیح بدهد. و چه نادر است کسی که به چیزهایی که فکر می کند و می نویسد، عمل کند. «شاهین کلانتری»

راهکارهای عملی برای افزایش توجه خودم: 
  1. در هنگام مطالعه، اینترنت گوشی و لپ تاپم را خاموش کنم.
  2. ایمیل هایم را روزی سه مرتبه چک کنم.
  3. به هیچ عنوان موازی کاری انجام ندهم.
  4. وقتم را برای جواب دادن به ایمیل و یا پیام تلگرام هر فردی تلف نکنم (سوال و درخواست بسیاری از دوستان وقت و توجه زیادی را از من طلب می کند).

منبع: فایل صوتی آموزشی مدیریت توجه و اقتصاد توجه | سایت متمم
۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۲
صادق سلمانی

بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):


واعظان موفقیت می‌گویند اگر اهدافت را بنویسی، احتمال عملی شدن آنها بیشتر است. حتی اگر هر روز آنها را مرور کنی، احتمال اینکه کائنات هم – از روی مهر یا ترحم – با تو همراهی کند زیاد است. حتی می‌گویند راز بزرگ عالم هم، همین تصویرسازی‌های ذهنی و نیندیشیدن به موانع احتمالی است.

نمی‌خواهم بگویم اینها درست نیست یا دروغ است. اما باور دارم که ساده‌سازی‌های زیادی در این توضیحات انجام شده.


کسی که امروز، دیر از خواب بیدار شده و شتابزده از این سو به آن سو می‌دود و لقمه‌اش را در راه می‌خورد و دنبال آخرین اتوبوس یا تاکسی می‌دود تا به آن برسد و تمام راه در استرس دیر رسیدن به یک جلسه کلاس یا جلسه‌ی کاری است، حتی اگر (به فرض محال) روزی رولزرویز فانتوم هم سوار شود، آن تصویر رویایی هالیوودی را تجربه نخواهد کرد: مرد یا زن اتوکشیده‌ای که روزنامه در دست دارد و در صندلی عقب ماشین، سر در کاغذ فرو برده و با آرامش و وقار و کاریزمای خاصی، اخبار را نگاه می‌کند. بلکه احتمالاً با همان ماشین لوکس، پشت چراغ قرمز ایستاده. مدام بوق می‌زند تا شاید دل پلیس بسوزد و وضعیت چراغ را تغییر دهد. به زمین و زمان فحش می‌دهد و درست مانند سگی که در قفس افتاده، بال بال می‌زند.


کسی که امروز، وقتی از خواب بیدار می‌شود، نرمش یا پیاده روی نمی‌کند. کسی که برای رفتن به نانوایی کوچه بالایی هم به دنبال سوییچ ماشین می‌گردد،‌ اگر روزی حیاط خانه‌اش باغی بزرگ باشد و اتاق خوابش هم به تردمیل مجهز باشد، نه در آن باغ قدم خواهد زد و نه بر روی آن تردمیل رو به باغ، خواهد دوید.

کسی که امروز، کتاب نمی‌خواند و فرصت خلوت خود را در شبکه های اجتماعی پرسه می‌زند، در بازنشستگی هم، کتاب نخواهد خواند. بلکه به دنبال شیوه‌های جدید خاله زنک بازی خواهد رفت.

دانشجویی که امروز دنبال جزوه‌ی خلاصه درس است تا مجبور نشود کل کتاب درسی را بخواند، اوج مطالعه‌ی سالهای بعدش هم، خواندن جملات کوتاه و نقل قول خواهد بود و در زمان پیری هم، به یک مغز چروکیده‌ی تعطیل با حرف‌ها و تحلیل‌های کوتاه و تکراری تبدیل می‌شود که فرزندان و نوه‌ها، اگر هم به فرض پای حرفش بنشینند و به او لبخند بزنند یا از سر ترحم است و یا تحقیر.

کسی که امروز، خواندن چند صفحه کتاب را  نمی‌تواند در برنامه روزانه‌اش قرار دهد و مدام از گرفتاری‌ها حرف می‌زند، آن روزها هم از آمد و رفت فرزند و نوه و انجام یک پروژه کاری به عنوان کمک خرج بازنشستگی حرف خواهد زد.

کسی که امروز، نمی‌تواند موبایلش و چراغ‌های اتاقش را یک ساعت خاموش کند و یک آلبوم موسیقی را تمام و کمال و با روح و جان بشنود، در اوج رفاه و ثروت هم، کنسرت جزو برنامه‌های زندگی‌اش نخواهد شد و اگر هم بشود، گپ‌های قبل از کنسرت و اتفاق‌های بعد از کنسرت است که در زندگی‌اش سهم خواهد یافت.

کسی که امروز، نمی‌تواند در پارک اطراف خانه‌اش قدم بزند و از دیدن درختان لذت ببرد، اگر سالها بعد در ونگن سوییس و در دامنه آلپ هم باشد، از آنجا دستاوردی جز چند سلفی نخواهد داشت.

سبک زندگی ما، بر اساس الگوهای ارزشی و مدل ذهنی ما شکل می‌گیرد. به عبارتی، معیارهای ذهنی به کندی و به سختی تغییر می‌کنند و آنچه در دنیای واقعی تغییر می‌کند، مصداق‌های آن معیارهاست.

من اگر امروز برای سلامت خودم وقت نمی‌گذارم (حتی در حد نرمش ساده داخل خانه) می‌توان نتیجه گرفت که در نظام ارزشی ذهن من، سلامت جایی ندارد و یا لااقل اولویت ندارد.

تصویر ذهنی باشگاه رفتن یک روز در میان و داشتن استخر بزرگ در پشت بام و یا باغ بزرگ اختصاصی برای پیاده روی، حتی اگر از لحاظ مالی قابل دستیابی باشد، از آنجا که با الگوی ارزشی ذهن من سازگار نبوده و نیست، جایگاهی در زندگی‌ام نخواهد یافت.

سطح زندگی ما به تدریج تغییر می‌کند اما سبک زندگی ما آنقدر که در ابتدا به نظر می‌رسد، تغییر نخواهد کرد. یا اگر بخواهم دقیق‌تر و قابل دفاع‌تر بگویم:


بر خلاف تصور عامه‌ی مردم، تغییر سبک زندگی دشوارتر از تغییر سطح زندگی است.


ضمن اینکه تغییر سطح زندگی، زمان نسبتا‌ً‌ زیاد می‌خواهد و تغییر سبک زندگی، اراده‌ی زیاد.

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۵
صادق سلمانی

بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):


اکثر ما، وقتی می‌توانیم چیزی را بدانیم، نمی‌توانیم از دانستن آن صرف نظر کنیم. الان خیلی از ما، از اینستاگرام و تلگرام استفاده می‌کنیم.

فرض کنید دو قابلیت جدید در این نرم افزارها اضافه شود. به نظر شما، از فردا صبح، چند میلیون نفر ساعت از وقت ملت شریف ایران، صرف سر زدن به این دو گزینه و مرور اطلاعات آنها خواهد شد؟

ما تا امروز، این قابلیت‌ها را در اختیار نداشته‌ایم و مشکلی هم نداشتیم و همه چیز به خوبی پیش می‌رفت. اما حالا که فرصتی هست که چیزی را بدانیم حیف است آن را ندانیم! به هر حال، اطلاعات ارزشمندی است و می‌تواند مفید باشد.

برای این رفتار و رفتارهای مشابه با آن، می‌توان توضیحات و توجیهات زیادی ارائه کرد که من الان قصد ندارم وقت شما را با فهرست کردن آنها بگیرم. اما توجه به یک مورد از این انگیزه‌ها، می‌تواند برای ما مفید و آموزنده باشد:

افزایش تسلط و کنترل ما بر محیط


بسیاری از ما، تمایل داریم که تسلط بیشتری بر دنیا و محیط اطراف خود داشته باشیم. این میل به تسلط به عنوان انگیزه‌ای قدرتمند، بر روی بسیاری از رفتارها و تصمیم‌های ما تاثیر می‌گذارد.

می‌توانیم فرض کنیم که یکی از علت‌های اینکه ابهام برای ما دوست داشتنی نیست، این است که ابهام این پیام را برایمان دارد که: تو آن قدرها هم که فکر می‌کنی، بر محیط خود و زندگی خود و دنیای خودت تسلط نداری.

به هر حال، نداشتن کنترل بر محیط و پیش بینی ناپذیر بودن آینده، برای بسیاری از ما، تجربه‌ی شیرینی نیست. برنامه ریزی، زمانی این ادعا را داشت که می‌تواند این تسلط بر آینده را بیشتر کند و به دلیل همین ادعا (که در عمل هم اثبات شد) ارج و قرب زیادی یافته بود و سالها بر تخت سلطنت، تکیه زده بود.

این روزها – مانند بسیاری از دیدگاه‌های سنتی که به تدریج بازنشسته می‌شوند – برنامه ریزی هم، باید بپذیرد که در مقایسه با وقت و انرژی که از ما می‌گیرد، نمی‌تواند برای ما، کنترل چندان زیادی بر روی حال و آینده‌، ایجاد کند.

در این میان ما چه باید بکنیم؟ ما چگونه برای یک زندگی بهتر و تجربیات شیرین‌تر و عمیق‌تر در دنیا، برای تجربه‌ی موفقیت (نماد بیرونی پیروزی) و رضایت (نشانه‌ی درونی پیروزی)، تلاش کنیم؟


شاید یکی از مهم‌ترین باورهایی که باید به تدریج در مدل ذهنی خود تعبیه کنیم این است که:


موفقیت و رضایت، الزاماً حاصل کنترل بیشتر بر یک محیط نیستند. بلکه حاصل انتخاب‌های بهتر در آن محیط هستند.


ابهام، بخش جدایی ناپذیر زندگی است و اگر دقیق‌تر بگوییم، خود زندگی استبه جز مردگان، تنها کسی که ابهام را تجربه نمی‌کند، کسی است که در زندان به حبس ابد محکوم است. او غذای هر روز و برنامه هر روزش را می‌داند و دنیایش به اتاقی کوچک محدود شده و تنها چیزی که در مورد آینده نمی‌داند، زمان مرگ است که آن هم مهم نیست. چه آنکه او، از هم اکنون مرده است و در جایی کمی بزرگتر از یک گور، حبس شده است.

البته احتمالاً در اینکه به هر حال ابهام در زندگی وجود دارد و نمی‌توان آن را حذف کرد، همه‌ی ما هم عقیده هستیم. اما چیزی که من می‌خواهم بر آن تاکید کنم، یک گام بیشتر است:

هدف ما در زندگی، کاهش این ابهام‌ها نیست. بلکه یادگرفتن هنر زندگی در این ابهام هاست. هنر ما، فرار از ابهام یا حتی توانایی کاهش آن نیست. بلکه پذیرش ابهام و زندگی در آغوش آن است. ابهام، درست مثل هوایی که تنفس می‌کنیم، اطراف ما را گرفته است. هدف ما نه کاهش ابهام و نه افزایش ابهام و نه اندازه گیری ابهام است. هدف ما تجربه‌ی بهتر از زندگی است که می‌تواند کاملاً مستقل از میزان ابهام موجود در زندگی باشد.

 اگر نیاموزیم که ابهام را دوست داشته باشیم و از تنفس در هوای ابهام لذت نبریم، بخش عمده‌ی زندگی ما به یکی از دو شکل زیر خواهد گذشت:

توقف - در این حالت می‌گویم: بگذار کمی بیشتر منتظر بمانم و ببینم چه می‌شود! فعلاً که هنوز دانشگاه نرفته‌ام و تکلیف آینده‌ام معلوم نیست. فعلاً که هنوز دانشگاه تمام نشده و نمی‌دانم کار پیدا می‌کنم یا نه. فعلاً که نمی‌دانم شریک زندگی‌ام را کی و کجا پیدا خواهم کرد یا اصلاً قصد ساختن زندگی مشترک دارم یا نه. فعلاً که نمی‌دانم می‌خواهم در این شرکت بمانم یا نه. فعلاً که نمی‌دانم قرار است در ایران بمانم یا مهاجرت کنم. فعلاً‌ که بحث برجام است. بحث فرجام را به زمان دیگری بگذاریم. همه‌ی انسانهای فعلاً نمی‌دانم‌ها در کنار جاده‌ی زندگی می‌مانند و فعلاً می‌دانم‌ها از کنار آنها عبور می‌کنند و می‌روند.

انتخاب گزینه‌هایی که کنترل را افزایش و ابهام را کاهش می‌دهدبسیاری از انتخاب‌های زندگی ما، به جای اینکه در راستای موفقیت و رضایت باشد، در راستای کاهش ابهام است. آن هم معمولاً از طریق گزینه‌های اشتباه. مثلاً فکر می‌کنم کسی که کارشناسی ارشد می‌خواند، در مقایسه با کسی که کارشناسی خوانده، ابهام کمتری در آینده‌اش وجود دارد. انتخاب شغلم را هم بر اساس کاهش ابهام در آینده انجام می‌دهم. همینطور در رابطه‌ی عاطفی هم، به دنبال کنترل بیشتر طرف مقابل هستم، چون فکر می‌کنم نقاط ابهام رابطه و زندگی‌ام کمتر می‌شود.

اینجا کسی را لازم داریم که با نگاه مهندسی فریاد بزند: دوست عزیز من. اصلاً هدف معادله‌ی زندگی، بهینه‌ کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادله‌ی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادله‌ی زندگی را حل می‌کنی!

۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۲۳
صادق سلمانی

بخشی از نوشته های محمدرضا شعبانعلی (برای مطالعه کل نوشته به این لینک مراجعه کنید):


من در نگاه خودم، دنیا را با چنین استعاره‌ای می‌فهمم:

فرض کنید که چشم شما را بسته‌اند (و هرگز تا ابد باز نخواهند کرد) و شما را در سرزمینی پر از پستی و بلندی با کوه‌ها و تپه‌های زیاد، رها کرده‌اند و از شما خواسته‌اند که با راه رفتن، به تدریج به بالاترین نقطه‌ی ممکن دست پیدا کنید.

در این سرزمین، انسانهای زیاد دیگری هم هستند که مانند شما، با چشمان بسته در حرکت هستند و فاصله‌ی ما چنان زیاد است که صدای یکدیگر را می‌شنویم اما عموماً با یکدیگر برخورد نمی‌کنیم.

همه هم، به دنبال پیدا کردن بلندترین نقطه هستند.

چگونه راه خود را پیدا می‌کنید و به سمت بلندترین نقطه می‌روید؟

احتمالاً پای خود را کمی از جایی که هست تکان می‌دهید و بر نقطه‌ی دیگری می‌گذارید. اگر احساس کردید که کمی بلندتر از جای فعلی است، گام دوم را هم برمی‌دارید. اگر احساس کردید که ارتفاع آن کمتر از جای فعلی است، پای خود را بر تکیه گاه قبلی می‌گذارید و دوباره در جهتی دیگر، یک گام برمی‌دارید.

این کار را دائماً انجام می‌دهید تا به نقطه‌ای برسید که به هر سو گام برمی‌دارید، می‌بینید که نقطه‌ی جدید، پایین‌تر از نقطه‌ی فعلی شماست و تصمیم می‌گیرید که در آنجا ماندگار شوید.

این استعاره، برای من که دانش و سواد چندانی ندارم، استعاره‌ای ساده و زودفهم است که کمک می‌کند دنیا را بهتر بفهمم.

آن ارتفاع را، نمادی از رضایت در نظر می‌گیرم. نمادی از تعالی. نمادی از درک بهتر عالم هستی. نمادی از آرامش. نمادی از هر انگیزه‌ای که مطلوب انسان است و برای کسب آن تلاش می‌کند.

از سوی دیگر، چشم‌مان را بسته می‌بینم. ما فقط چند گام نزدیک را می‌بینیم. دور دست‌ها را نمی‌بینیم. نمی‌دانیم که رفتار امروز یا تصمیم امروز یا گام امروز، قرار است در آینده ما را به کجا برساند. ما فقط با هر گامی که برمی‌داریم می‌بینیم که اوضاع کمی بهتر یا کمی بدتر شده.

فکر می‌کنم فقط صدای دیگران را می‌شنویم. چون هرگز شیوه‌ای نداریم که واقعاً بفهمیم آن فرد دیگری که می‌شناسیم یا حتی کنار ماست، در نقطه‌ای بالاتر از ما قرار گرفته یا پایین‌تر.

شاید از صدا یا حرف‌ها، حدسهایی بزنیم. اما به خوبی می‌دانیم که این حدس‌ها، هرگز دقیق و قطعی نیست.

این استعاره، پیام دیگری هم دارد که برای من بسیار مهم است:

بسیاری از ما، در نقطه‌ای قرار می‌گیریم که گام به هر سو بر می‌داریم، می‌بینیم پایین‌تر از نقطه‌ی فعلی است. پس با خیال راحت آنجا می‌مانیم و می‌گوییم: آخر دنیا همین است. آخر لذت همین است. آخر درک عالم هستی همین است. آخر فهم از جهان همین است. اخر آسایش همین است. آخر درآمد همین است. آخر موفقیت همین است. اینجا دیگر منزل‌گاه نیست. بلکه سرمنزل مقصود است!

در حالی که ممکن است گرفتار تپه‌ای کوچک باشیم و کمی دورتر (یا خیلی دورتر) قله‌های بلندی وجود داشته باشند که هرگز از آنها مطلع نشویم.

استعاره‌ی من در مورد جستجوی بلندترین تپه (یا قله)، دو نکته‌ی کلیدی برای خودم دارد:

نکته‌ی اول اینکه به خاطر داشته باشم که رشد و کمال و موفقیت و نگاه عمیق‌تر به جهان اطراف، زمانی به وجود می‌آید که گاهی اوقات حاضر باشیم از نقطه‌ی بهینه‌ی محلی یا آن منزلگاه موقت عبور کنیم.

و نکته‌ی دوم اینکه فراموش نمی‌کنم و نمی‌کنیم که چشم‌هایمان بسته است. این فقط حدس ماست که قله‌ی بلندتری هم هست. ممکن است در نهایت به دره‌ای عمیق‌تر تا تپه‌ای با ارتفاع کمتر برسیم.

چرا برنامه ریزی سنتی به سادگی امکان پذیر نیست

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۵۵
صادق سلمانی