سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

ولتست، یادگیری ماشین، پایتون، فرازآوری مصنوعی

سایت شخصی صادق سلمانی

مطالبی که در این سایت نوشته می‌شود به منزله تخصص من در آن‌ها نمی‌باشد، بلکه صرفاً آغازی است در مسیری طولانی برای یادگیری بهتر و عمیق‌تر.

آخرین نظرات
  • ۱۶ خرداد ۹۸، ۰۰:۲۳ - محمد
    عالی
  • ۱۴ آذر ۹۷، ۱۸:۰۶ - خ
    عالی
  • ۸ آذر ۹۷، ۲۰:۰۷ - محمد علی
    احسنت

۲۷ مطلب با موضوع «تلنگر به خودم» ثبت شده است

دلیل ندارد که من تلاش کنم تا هفتاد میلیون نفر یا هفت میلیارد نفر من را بشناسند و من در میانشان مشهور باشم. مشهور بودن در میان ده نفر یا پنجاه نفر یا پانصد نفر کافی است. به شرطی که از تمام دانش و نگرش و تجربه و ابزار خودم استفاده کنم تا آن جامعه‌ی کوچک را خودم انتخاب کنم و شکل دهم.

باور جدیدی که طی سالهای اخیر در تایید و تکمیل حرف قبلی‌ام به آن رسیده‌ام این است که:


🌟انسان از متوسط کسانی که او را می شناسند چندان فراتر نمی رود.🌟


به هر حال، وقتی من انتخاب می‌کنم که در اینستاگرام باشم یا نباشم، وقتی انتخاب می‌کنم که کسی را بلاک کنم یا نکنم، وقتی انتخاب می‌کنم که سایتم را از طریق گوگل یا معرفی دوستان پیدا کنند یا بنر تبلیغاتی در یک سایت خبری، وقتی که انتخاب می‌کنم اکانتم خصوصی باشد یا عمومی، وقتی انتخاب می‌کنم که برای سخنرانی به چه شهرهایی مسافرت کنم و به چه شهرهایی مسافرت نکنم، وقتی انتخاب می‌کنم که چه کسانی در زیر نوشته‌هایم کامنت بگذارند و چه کسانی نگذارند (و ده‌ها مورد مشابه دیگر)، وقتی انتخاب می‌کنم که فقط در اینستاگرام باشم یا در تلگرام هم کانال داشته باشم، وقتی تصمیم می‌گیرم که مخاطب اینستاگرامی را به تلگرام کیش کنم یا نکنم یا مخاطب تلگرامی را به سمت اینستاگرام فشار دهم یا ندهم (اگر لغت‌هایم مودبانه نیست، لطفاً بخوان: Putting the audience through the other media channels)  به نوعی در حال انتخاب کردن کسانی هستم که من را می‌شناسند.

پس وقتی شناسندگان خود را انتخاب می‌کنی، به تدریج رفتارهایی را هم انتخاب می‌کنی که بتوانی آن افراد را هدف قرار دهی و به دایره‌ی شناسندگان خود جذب کنی یا در دایره شنوندگان خود حفظ کنی.

اگر حرف‌های من کمی تلخ به نظر می‌رسد، کافی است محدودیت عمر را در نظر بگیری.

اگر عمر نامحدود بود، می‌توانستیم از این همه انتخاب بگریزیم. اما اکنون چنین چاره‌ای نیست.


منبع: خلاصه ای از پست محمدرضا شعبانعلی

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۴۲
صادق سلمانی

داشتن مهارتی که در آن جزو دهک اول یا دوم جامعه نباشیم، با نداشتن آن مهارت تفاوت جدی ندارد. به عبارتی اگر در ایران (یا هر جامعه‌ای که در آن کار می‌کنیم) صد نفر هستند که گزارش نویسی انجام می‌دهند، ما تنها زمانی می‌توانیم از این مهارت به عنوان اهرمی برای رشد و پیشرفت و تمایز استفاده کنیم که ترجیحاً جزو ده نفر اول و در بدترین حالت جزو بیست نفر اول باشیم. در غیر این صورت بهتر است یادگیری مهارت گزارش نویسی را رها کنیم و به سراغ مهارت دیگری برویم که امکان حضور در دهک اول و دوم را برای ما فراهم می‌کند.

منبع: سایت متمم


کانال سایت در تلگرام: https://telegram.me/futureskills

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۲
صادق سلمانی

شنبهفتوشاپ

یک‌شنبهایروبیک

دوشنبهسنتور

سه‌شنبهزبان

چهارشنبهنقاشی

پنج‌شنبهتئاتر

جمعهداستان‌نویسی

 نظر شما درباره برنامه هفتگی بالا چیست؟ آیا از این همه تنوع به وجد آمده‌اید؟ آیا داشتن چنین سبدی از مهارت‌ها را نشانه‌ی هوشمندی می‌دانید؟ آیا شادی زیادی در داشتن و اجرای چنین برنامه‌ای وجود دارد؟ آیا صاحب چنین برنامه‌ای را فردی با بهره وری بالا می دانید؟

چنین افرادی در اطراف ما کم نیستند، خود ما هم به داشتن چنین برنامه ای بی میل نیستیم و شاید اصلاً داشتن چنین برنامه ای را از شاخص های موفقیت یک انسان بدانیم و اگر چنین برنامه‌ای نداریم به خاطر کمبود پول و زمان و… است.

اما من جور دیگری فکر می‌کنم: صاحب چنین برنامه‌ای یک همه کاره‌ی هیچ کاره است، اقیانوسی به عمق نیم سانت.

انسانی‌ست مشوش و درمانده در تصمیم‌گیری و انتخاب.

و سرنوشت محتوم چنین برنامه ی جز شکست در برنامه ریزی و آسیب خوردن عزت نفس نیست.

همان حکایت قدیمی تردمیل های تارعنکوبت بسته، کتاب هایی که راهی انباری می شود.

چه کمیاب است کسی که استادی در یک یا تعداد محدودی از مهارت‌ها را به میانحال بودن در انبوهی از مهارت‌ها ترجیح بدهد.

و چه نادر است کسی که به چیزهایی که فکر می‌کند و می‌نویسد، عمل کند!

منبع: سایت شاهین کلانتری


کانال سایت در تلگرام: https://telegram.me/futureskills

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۲
صادق سلمانی

کشتی گیرها اغلب در همان چند ثانیه‌ی قبل از شروع بازی، پیروز می‌شوند و یا می‌بازند! درست زمانی که با نگاه اول به طرف مقابل از حریف می‌ترسند مابقی تا انتها فقط نمایش چیزی است که باور کرده‌اند.


به حرف‌هایت دقت کن. تک تک کلماتی که می‌سازی ، نا‌خودآگاه روی باورهای تو تاثیر دارند. تو را بازنده و یا برنده می‌کنند. نگو یک مشکل کاری دارم. مشکل درسی دارم. مشکل خانوادگی دارم. کلا نگو مشکل دارم. بگو یک مسئله دارم! مسئله‌ی کاری، مسئله‌ی درسی، مسئله‌ی خانوادگی. وقتی می‌گویی مشکل، یعنی همان ابتدا باور کرده‌ای که یا حل نمی‌شود و یا به جان کندن باید حلش کنی. راه پیروزی در خیلی از چیزها، این است که اول اول در ذهنت بر آن غالب شوی. باور کنی که می‌شود. می‌توانی بدستش بیاوری. می‌توانی حلش کنی. در غیر این صورت تو تلاش می‌کنی، چه بسا تلاشی حیرت آور ، که همه‌جا بتوانی از آن تعریف کنی، اما در نهایت می‌بازی، چرا؟ چون باورت باخت بوده و فقط نمایشی زیبا از یک باخت را تصویر کشیده‌ای. قبل از شروع هر کاری، اول با خودت کنار بیا، اول باورت را درست کن. آن موقع نمایشی از باورت را به تصویر بکش. همین!


منبع: پیج اینستاگرام ec_sharif

۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۳
صادق سلمانی

این روزها همه جا اینجور جملات رو می‌شنویم:

  • من حرام شده‌ام. حق‌ام اینجا نبود. من اگر آمریکا بودم، الان به جای دلالی کامپیوتر در مغازه‌ها، حداقل عضو هیات مدیره‌ی Cisco بودم.
  • من حرام شده‌ام. این همه درس مهندسی برق خوانده‌ام، الان از دانش و سوادم استفاده نمی‌شود. قدر من را نمی‌دانند.

غیرممکن است که کسی، هنر بهره برداری حداکثری از ظرفیت‌ها را بداند و چنان گله‌هایی هم داشته باشد.

ما تا چه حد از ظرفیت‌های موبایل خود استفاده می‌کنیم؟ تا استفاده کامل از قابلیت‌هایش (و در حد استفاده از یک گوسفند) چقدر فاصله داریم؟

ذهنیت اکثریت ما بر بهره برداری حداقلی استوار است. فقط به اندازه‌ای از یک ابزار استفاده می‌کنیم که به هزینه‌ای که برایش پرداخت کرده‌ایم بیرزد.

پیشرفت، هزینه هم دارد و خوابی که امروز از آن نمی‌گذریم، باعث می‌شود که حتی زمان بازنشستگی هم، فرصت خوابیدن و استراحت کردن را به خاطرش ببازیم.

مثلاً استفاده حداکثری از یک فیلم سینمایی:

  • بار اول، با دیدن فیلم،‌ داستان آن را بفهمم و لذت ببرم.
  • بار دوم، فیلم را – بسته اینکه چقدر ساده یا سخت باشد – با زیرنویس انگلیسی یا بدون زیرنویس می‌بینم و می‌کوشم کلمات آن را یادداشت کنم.
  • اگر در فیلم داستان و روایت تاریخی یا اجتماعی یا صنعتی موجود باشد، در مورد آن هم جستجو می‌کنم.
  • مطالعه‌ی یکی دو مورد نقد هم، می‌تواند همیشه آموزنده باشد.

قتی دی وی دی فیلم را کنار می‌اندازم، باید بتوانم به پشت سر خودم نگاه کنم و احساس کنم که از‌ آن گوسفند، هیچ چیز باقی نمانده است. پوست و گوشت و امعا و احشا و حتی مدفوع آن استفاده شده. اینجا تنها جایی است که گرگ بودن، بد نیست. نباید گوشتی بر استخوانی بماند. کسی که هنوز خودش، ظرفیت‌هایش را به صورت کامل مورد بهره برداری قرار نداده، نه حق دارد و نه لیاقت دارد که به دنبال فرصت‌های تازه بگردد.

آیا تا امروز آنقدر با دیگران فاصله دارید که بگویید دیگر این آسمان، افق بلندتری برای پرواز ندارد و ما باید سرزمین‌های دیگری را زیر بال و پر خود بگیریم؟

آیا به نظرت یک کمپین ۵ میلیاردی باید ۱۰ میلیارد برگرداند؟ چرا بیست میلیارد نه؟ چرا ۵۰ میلیارد نه؟ چرا ۱۰۰ میلیارد نه؟

قبل از اینکه به فکر این باشیم که دیگران از ما، به عنوان یک ظرفیت در دسترس به اندازه‌ی کافی بهره برداری نکرده‌اند و احساس تلف شدن کنیم، به این سوال فکر کنیم که آیا خودم، از ظرفیت‌های در دسترس خودم به صورت کامل استفاده کرده‌ام؟

 قبل از توسعه‌ی افقی، به توسعه‌ی عمقی فکر کنیم. امروزه، هوشمندی و دانایی در این است که در سرزمینی کوچک، بدون شهوت کشورگشایی، می‌توان به تعمیق ساختارها و سیستم‌ها و فرایندها اقدام کرد و درآمد ملی، ربطی به طول و عرض قلمرو جغرافیایی ندارد.

یادمان نرود که اگر کسی همه‌ی ظرفیت‌ها را مورد توجه و بهره برداری قرار ندهد و به آنها درست مانند گوسفندی که باید تا آخرین قطعه‌اش استفاده شود، نگاه نکند، دیر یا زود، خود به گوسفندی برای دیگران تبدیل خواهد شد.

ادامه تحصیل، تشکیل هولدینگ‌های بزرگ اما ضعیف اقتصادی، مهاجرت به سرزمین‌های دیگر، نداشتن مهارت گوسفندنگری، تنوع مهارنشدنی فعالیت‌های اقتصادی، توسعه بی‌حساب و کتاب کسب‌و‌کارها، مدیریت استارت آپ‌های متعدد، آموزش‌های همزمان فیزیکی و مجازی، یادگیری همزمان چند زبان، همه و همه تنها مصداقی از "مدل ذهنی چنگیز مغول" در دوران معاصر است. کسانی که در نهایت، ظرفیت‌ها را می‌سوزانند و خود هم در میان شعله‌ها می‌سوزند و هزینه‌ی کشورگشایی‌هایشان را قرن‌ها بعد، نسل‌های بعد پرداخت خواهند کرد.

👈 سعی کنیم از ظرفیت های خود و سرزمینمان بهره بری حداکثری را ببریم و بعد به دنبال توسعه قلمور خود باشیم.

 پ.ن.: حتماً این پست از سایت محمدرضا شعبانعلی رو بخونید. من فقط قسمتی از اون رو در اینجا آورده ام.

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۹:۲۸
صادق سلمانی
متن زیر رو از وبلاگ آقای امیر فراهانی کپی کرده ام (البته فقط قسمتی از متن را آورده ام):

"گاهی وقتها فکر می‌کنم که آیا من هم توانسته‌ام تاثیرگذاری مثبتی در جایی که کار و زندگی می‌کنم بذارم؟ و از اون مهمتر اگر این تاثیرگذاری مثبت وجود داشته، آیا ماندگاری هم خواهد داشت؟

از نقطه نظر تاثیر مثبت باید بگم که فکر می‌کنم همیشه سعی کردم  کاری که به من محول شده را خوب انجام بدم و قطعا این مساله حداقل در جایگاه خودش تاثیر مثبتی داشته است. در ارتباط با محیط کار هم این مساله تونسته در پیشرفت شرکتی که توش کار می‌کنم تاثیر گذار باشه. اما اینکه آیا تاثیرگذاری ماندگار بوده یا نه از دو دیدگاه قابل بررسیه: 1- دیدگاه کلان 2- دیدگاه خرد.

از دیدگاه کلان [مملکتی] که نگاه می‌کنی میبینی که متاسفانه اکثر اوقات که داری برای انجام کار محول شده بهت تلاش می‌کنی در نهایت (و شاید از همون ابتدا) چند حالت اتفاق می‌افته (یا افتاده):

1- یا داری سعی میکنی صورت مساله‌ای که از اول غلط طرح شده را درست حل کنی، 

2- یا اینکه داری سعی می‌کنی کاری که در آخر کسی کاری به نتایجش نداره و کار خودش رو می‌کنه رو به بهترین وجه ممکن انجام میدی،

3- یا اینکه داری انرژی‌ات را برای این صرف می‌کنی که کاری رو تو راه درستش بیاندازی و تا سرت رو بر می‌گردونی طرف میره و کار خودش رو می‌کنه و اصلا انگار نه انگار که تو اینهمه انرژی گذاشتی،

4- یا اینکه ....

و به طور خلاصه در بهترین حالت در صورتی که تو در لحظه حضور داشته باشی ممکنه بتونی جلوی برخی اشتباهات (و در برخی موارد فاجعه‌ها) رو بگیری. در غیر اینصورت تمام کارها و تلاشهایی که برای خوب انجام دادن کارها کردی آخرش به زباله دان تاریخ تحویل داده می شه و ماندگاری نمی‌بینی."

نظر خودم: به نظرم ما هم دقیقاً داریم همین مسیرها رو در کشور طی می‌کنیم و همین که در انجام کارمون به یک مشخصات مینیممی برسیم، برامون کفایت میکنه... باید سعی کنیم در انجام کارهامون یک ارزش افزوده ای برای خودمون و جامعه ایجاد کنیم... متن خوبی بود برای تلنگر به خودم!
۰ نظر ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰
صادق سلمانی


اگر یک نگاهی به تمام شرکت های مهم و بزرگ دنیا کرده باشید، یک قسمتی وجود داره به نام vision. ترجمه این کلمه میشه "چشم انداز". 

چشم انداز یعنی اینکه:

میخواهی در آینده چی بشی؟

می خواهی در آینده شغلی خودت چکاره بشی؟

مثلاً یک نفر ممکنه بگه من میخوام کاری کنم که دنیا در نبود من لنگ بشه!

یا ممکنه یک نفر بگه من میخوام 10 تا کارمند داشته باشم!

چشم انداز لزوماً نباید خیلی بزرگ باشه، باید یک چیزی باشه که معلوم بشه تو میخواهی کجا بری.

سعی کنید چشم انداز خودتون رو جوری بنویسید که وفتی صبح ها چشم هاتون باز میشه، از خواب بپرید و برید دنبالش. باید به اون کاری که داریم می کنیم علاقه داشته باشیم و باهاش حال کنیم.

می خواهی 5 سال دیگه کجا باشی؟ شاید بیشتر از 80 درصد ماها نمی دونیم چند ساعت دیگه می خواهیم چکار کنیم! ما یک جامعه دقیقه نودی هستیم و این اصلاً خوب نیست.

پس از نوشتن چشم انداز، باید یک استراتژی هم داشته باشیم. یعنی اینکه چه راه هایی برای رسیدن به هدف و چشم انداز من وجود داره؟ چطور به اون چیزی که می خواهم بشوم، برسم؟ روش های رسیدن به چشم انداز کلی چه هستند؟


بخشی از درس مارکتینگ رشته MBA در دانشگاه صنعتی امیرکبیر

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۲
صادق سلمانی